بخنده افتادن. بخنده درشدن: یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند چنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم. سعدی (گلستان). ملک را خنده گرفت و بعفو از سر جرم او برخاست. (گلستان سعدی).
بخنده افتادن. بخنده درشدن: یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند چنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم. سعدی (گلستان). ملک را خنده گرفت و بعفو از سر جرم او برخاست. (گلستان سعدی).
شراب خوردن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن. و رجوع به آنندراج، و باده گساری و باده گساری کردن شود: چو وقت باده بود باده گیر و باده گسار چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان. فرخی. دو جهان را کند از گردش یک ساغر مست چشمت این باده ندانم ز کجا میگیرد. مخلص کاشی (از آنندراج)
شراب خوردن. می خوردن. باده کشیدن. باده نوشیدن. می زدن. می گساردن. باده خوردن. باده گساردن. و رجوع به آنندراج، و باده گساری و باده گساری کردن شود: چو وقت باده بود باده گیر و باده گسار چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان. فرخی. دو جهان را کند از گردش یک ساغر مست چشمت این باده ندانم ز کجا میگیرد. مخلص کاشی (از آنندراج)